تلخ و شیرین زندگیمون

شب و روز در تو عمل مى کنند، تو هم در شب و روز عمل کن، و از تو مى گیرند، پس تو هم از آنها بگیر. امام عـلى (ع)

تلخ و شیرین زندگیمون

شب و روز در تو عمل مى کنند، تو هم در شب و روز عمل کن، و از تو مى گیرند، پس تو هم از آنها بگیر. امام عـلى (ع)

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

از صبحه فکرم مشغوله.

چرا هممون یجورایی هدفمون شده فقط گذروندن روزها و سرمونو بند کردن!

وقتی به گذشتم نگاه میکنم میبینم اوناهم تقریبا همینجوری بوده به اینده نگاه میکنم اونا هم همینطوری!

یاد حرف افسانه بایگان میافتم تو خندوانه که میگفت من به این باور رسیدم که موجودی جاودانه ام و دارم سیر مسیر میکنم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۲۸
asal asali

سفر چهار روزمون خعلی عالی بود.

به من که خیلی خوش گذشت. من خیلی خوش سفرم البت اگه تعریف از خود نباشه.

یهنی اگه تو بیابون خدا خاروبوته هم ببینم نیشم تا بناگوشم بازه^_^

تو خونه خواهرشوشو که وارد شدیم بعد پذیرایی و این حرفا گفتن هرکی به اتاقو انتخاب کنه:/

من فکر میکردم یه طبقه مردونه اس به طبقه هم ما خانما!که گفتن نه هرکی دوست داره تو یکی از اتاق مهمونا بره!

خونه شون بین طبقه اول و دوم یه نیم طبقه داشت که یه اتاق بزرگ توش دراورده بودن و اتاق بچه ها بود.

من که رفته بودم اونجا لباسامو عوض کنم به بچه های خوهرشو گفدم بچه ها اینجاخعلی باحاله:)

بچه ها هم اصرار در اصرار که زن دایی تو اتاق ما بمون. ما میریم طبقه بالا با طاها و طلا بازی کنیم.

چشمتون روز بعد نبینه ما این اتاق و انتخاب کردیم و شوشو خوش خیال گفت من کمی بچرتم .حوصله ام سر میرفت خووو رومم نمیشد بدون شوشو خیلی برم تو خونشون:/

همینطوری تو فکر بودم که دیدم دستگیره در داره تکون میخوره!در یواشکی باز شد و سه تا سر بالاهم دیگه  ظاهر شد😁 شش چشمی داشتن ما رو نیگا میکردن.

من که از خنده روده بر شده بودم بچه ها هم دیدن من بیدارم حمله کردن تو اتاق. داییشونم بیدار شده بود دیگه خخخخ.

هی رو شکم داییشون ورجه ورجه میکردن. یکی گوشش و میکشید یکی قلقلکش میداد یکی پاهاشو گرفته بود. شوشو هم ای خنده های بلند میکرد از ته دل که ضعف رفته بود. منم از بس خندیدم اشکم در اومد!

به شوشو گفدم چی شده بود من تا حالا ندیده بودم اینقده از ته دل بخندی!

گفتش اینا نقطه ضعفمو میدونن از کجا قلقلکم بدن.

از اون روز یه اشاره کوچیک بهش میکنم از خنده ریسه میره. خعلی باحاله ها نقطه ضعفشو فهمیدم خخخخ

سفرمون خوب بود مخصوصا با بچه هایی که همراهمون بودن. اونطور که نگران بودم نبود . همشون مهربون بودن.منم سعی کردم مهربون باشم ولی باز هم سکوت میکردم بیشتر تا خدایی نکرده کلامی باعث سوتفاهمشون نشه!

حتی یکی از خواهرشوهرامم گفت شما خعلی ساکتید خوش میگذره بهتون؟گفتم خیلی زیاد . این که ساکتم بخاطر اینکه هنوز شناختامون کامل نیس میترسم کلامی بگم یا بشنوم که باعث سوتفاهم بشه.

خیلی راحت گفتم. جالب بود که ایشون هم حرف منو تایید کرد و گفت درسته.

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۳۰
asal asali

بخاطر شرایط کاری همسر ایشون بعضی اوقات تا 48 ساعت خونه نیستن.

همیشه این منم که بخاطر گردش شیفت کاریش برنامه خودمو زندگیمونو هماهنگ میکنم.

حتی شده مهمونی دعوت بودم نرفتم که شوشو خونه بعد مدتی تنها نباشه یا بلند نشه بره خونه مامانش بعدا برام حرفی درست بشه که پسرمون بعد عمری خونه اس خانمش میره خوش گذرونی!!

دیشب یهو اومد گفت من دو روز و نیم نمیام خونه بخاطر شرایط کاریم!

قبول دارم که نمیشه نره و من چاره دیگه ای ندارم.

اما از دیشب هی مثه پتک میخوره تو سرم که اینقد که من سعی میکنم یه وقتی که خونه هست تنها نباشه برا او هم مهمه؟

نه دیگه میگه یه کاریش میکنه خووو یا تو خونه وایمیسه یا میره خونه حاجی!ولی نمیگه تو برنامت چیه:/


**امروز ناراحت بودم به خواهرم میگفتم که چقدر دیوونه ام هی میگم بچه بچه!وقتی تمام زحمتاش میخاد بیفته رو دوش من بیکارم؟

در جواب خواهرم میگه برو خداروشکر کن که یه کار خوبی داره میدونی الان چقدر از سرپرستای خونواده کار درست درمونی ندارن؟!

***میریم کمی کمرنگ بشیم تو این برنامه ریزی ها و کم کمکی بیشدرتر به فکر خودمون باشیم!!!

خدایا شکرت


پی نوشت:

یه جلسه ضمن خدمت با موضوع خانواده داشتیم سخنران حرف قشنگی زد گفت به تجربه ثابت شده مردان در اول زندگیشون خودخواهنو زنان فداکار!اما با گذشت زمان مرد با رویارویی زندگی با مشکلات هضم میشه و فداکارتر از زن میشه و زنان خودخواه تر میشن!

میدونم همسرم به خاطر من و زندگیمون زحمت میکشه . اما وقتی نگاه میکنم گذشت خودم رو خیلی بیشتر از ایشون میبینم. با اینکه منم سرکار میرم بیشتر از خودش حواسم به سلامتیشو روح و روانشه!


۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۰۴
asal asali