تلخ و شیرین زندگیمون

شب و روز در تو عمل مى کنند، تو هم در شب و روز عمل کن، و از تو مى گیرند، پس تو هم از آنها بگیر. امام عـلى (ع)

تلخ و شیرین زندگیمون

شب و روز در تو عمل مى کنند، تو هم در شب و روز عمل کن، و از تو مى گیرند، پس تو هم از آنها بگیر. امام عـلى (ع)

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

به غلط کردن افتادم

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۵۳ ب.ظ

روز تولد شوشوخان مصادف شده با ولادت حضرت علی (ع)

خوب کور از خدا چی می خواد؟!!!

من هم از خدا خواسته روز مردی رو با روز تولد یکی کردم

اوعهههه اینقده برنامه ریختم برا خودم که چی بپزم که همسری اومد ذوق بزنه:)

اول رفدم یک کیک نسبتا بزرگ گرفدم که فرداش که می ریم برا عید خونه مامان شوشو از کیک تولد براشون ببریم خوشحال بشن

بعدشم یه ژله ای درست کردم شبیه این با پیراشکی برای شاممون که با میکر درست کرده بودمو خمیرشم خودم درستیده بودم:)

تند تند کارامو کردم متظر شوشوخان نشسدم که حدودای ساعت نه شب رسیدن خونه:|

کلی جیغ جیغ و خوشحالی کردم:)) شوشو هم خیلی غافلگیر شده بود اما خداییش نزدیک 14 ساعت بود سرکار بود حوصله نداشت:|

اومدم براش شمع روشن کنم که قشنگ با گفتن این که حوصله نداره و کیک نمی خواد زد تو پرم:((((

منم ناراحت شدم و رفتم تو اشپزخونه هی اشکولی شدم:(

تازه فهمیده بود که چه کرده هی صدام کرد و مثلا می خواست از دلم دربیاره!

اما همون یک جمله کوچیک برای من بس  تا جشن کوچیکمونو خراب کنه!!!

تا 24 ساعت بعدش باهش سرسنگین بودم تازه همون شب کلی صحبت کردیم اما من عذرخواهی می خواستم که اوشون فقط کارشو توجیه می کرد و این برای من ارزشی نداشت!

من با کلی شوق و ذوق یک جشن تدارک دیده بودم!

براش کلی کادو خریده بودم که همشو جدا جدا کادو کرده بودم ولی بهم می گفت اسراف کردی! وقتی ازش پرسیدم که یکیشو بگو که لازم نداشتی و من اسراف کردم حرفی نداشت بزنه!

خلاصه از دل من هرکاری کرد درنیومد! فرداش رفتیم خونه مامان شوشو خیلی سعی کردم خودمو ناراحت نشون ندم اما مامانا که حس ششمشون قویه! موقع خداحافظی مامانش همونطور که داشتن روی شوشو رو می بوسیدن گفتن پسر خوبی باش!

بعد وقتی با من روبوسی کردن گفتن شوشو پسر خوبیه؟ من گفتم انشالله دوباره گفتن پسر خوبیه ؟ منم گفتم انشالله

بنده خدا فهمیده بودن که بینمون ناراحتی هست. مثلا هردو سعی کرده بودیم چیزی بروز ندیم اما خوب فهمیده بودن:(

بعد این که اومدیم تو راه پله ها شوشو حواسش نبود داداشیش پشت سرشه هی قربون صدقه ام می شد و تشکر می کرد(رو حسابی که ناراحتی مو جلو خانواده اش بروز ندادم)

وقتی اومدیم خونه هرچی شوشو می خواست این قائله رو تمومش کنه من نمی تونستم همینطور اخمام تو هم ! تا این که اومدو مثه بچه خوب عذرخواهی کرد منم گفتم دیگه برات هیچ وقت تولد نمی گیرم ! تا این که نگی کیک دوست ندارمو و نمی خورم خودت تنهایی بخور!

خووب وقتی می بینه من اینقده وقت گذاشتم و به خونه و خودم رسیدم می تونست اون لحظه حفظ ظاهر کنه بعد نظراتشو برای کادو و کیک و این حرفا فردا پس فرداش بگه نه همون شب که زهر هردومون بشه:(





موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۰۳
asal asali

نظرات  (۷)

۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۰۳ گمـــــــشده :)
خخخخخخخخخخ..الهی من فدات جیگری..
خدا جفتتونو حفظ کنه برای هم
:*
پاسخ:
سلام یسری جونم.عیدت مبارک.
فدای تو بشم ممنون
مردا همه بی ذوقن البته من بهتر از تو جلو خودمو گرفتم :)
ولی کاملا حق داشتی ناراحت بشی.
ژله کار خودته یا مال تو شبیه اینه؟
پاسخ:
اره شما بهتر از من برخورد کردی. نمیدونی چقدر بهم برخورد. از دست خودم کلافه بودم که چقدر ضعیفم که اینقدر ناراحت شدم
از یه طرف من گریه میکردم از یه طرف شوشو!
هی میگفت گریه نکن اشک منم درمیاد!
نه مال خودم نیس اما درست مثه همین شد.حوصلش نبود عکسشو بزارم:(
:/ من هنوز هیچی نخریدم! چون ماموریت بود و الان هم اعتکاف. بعدشم تهران. یعنی آخر هفته ذیگه میبینمش. هیچی هم نخریدم. فقط میخوام برم آرایشگاه . خوبه. نه؟
پاسخ:
سلام عروس خانووووووم
قربونت هرجور صلاح میدونی و با روحیات اقاتون جوره
اما میشه گفت از اول زندگی هرجور بگیری همون میشه:)
عزیزم :))))
پاسخ:
فدااااااات :)
خوب شما هم کوتاه میومدی
خلاصه زندگیست از این حرفا میشه
زیاد جدی نگیرید

پاسخ:
اخرش کوتاه اومدم! اما اگر ایشون بیست و چهار ساعت کلا ذهنش درگیر شد بنده یک هفته ذهنم درگیر تدارک دیدن جشن دونفره مون بود!!
به نظرم حق داشتم وقتی توقع دارم از دستپختم  یا کیکشون بخورن شده کمی امتحانش میکردن!!
بعلله همین صحبتها نمک زندگیه واقعا یجورایی محبت رو بعدش بیشدرتر میکنه:)
سلام
ممنون که این خاطره پر از درس  رو در اختیار ما گذاشتید
انشاءالله که یادم بمونه وقتی زن گرفتم، عمل کنم به حرفاتون

در ضمن گاهی بدی ما، از بدجنسی مون نیست...به خاطره اینه که واقعا نمیدونیم باید چه کار کنیم
همین دیروز، مادرم داشت به من می گفت که زنداداشت فلان و بهمان...کلی بدی هاش رو داشت می شمرد که به من درس بده که اگه زنت این کارا رو می کرد بهش گوشزد کن...بعد آخرش گفت: نمیدونم میدونه و انجام نمیده یا نمی خواد انجام بده؟

ببینید خب خیلی مردها از روانشناسی زن ها خبر ندارند، شوشو خان که نمی خواسته شما رو ناراحت کنه...اگه می دونست با یه حوصله ندارم و دوست ندارم، شما به هم می ریزید، قطعا این کار رو نمی کرد...

با شوشوخان راحت باشید، خیلی راحت تر...و اگه از روانشناسی زن ها آگاه نیست، آگاهش کنید...حالا یا مستقیم یا غیر مستقیم...مثلا کتاب در این مورد بهش بدید یا هر جور دیگه که خودتون فکر می کنید بهتره...


پاسخ:
سلام ممنون که به وبم سرزدید.
حرفهاتون درسته. شوشوخان وقتی فهمید من اینقدر ناراحت شدم حیرون 
میگفت من چی کار کردم بهم بگو بفهمم از چی اینقده ناراحتی!
من هم یاداور شدم به عنوان یک زن چه توقعی ازش داشتم.
اما خودم نتیجه گرفدم:
1-وقتی همسر از راه میاد خونه و خیلی خسته اس یک نوشیدنی خنک یا گرم با خانه ای ارام رو انتظار داره نه هیجان !
2- اگر خودم کیک رو درست میکردم هرچقدر ناشیانه چون هنر خودم بود همسرم بیشتر ذوق میزد:)
انگاری کیک خونگی گرما و محبت رو بیشدر با خودش داره
3-برای بار اول که میخواید همسر رو غافلگیر کنین فقط خودتون دوتا باشین چون هنوز شناخت کاملی از هم ندارید

البته منم اوایل ازدواج خمینطوری بودم بعدا تجربه کسب کردم و یاد گرفتم در ظاهر خم به ابرو نیارم.
پاسخ:
کار خوبی می کنی. منم یواش یواش یاد میگیرم:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی