اراده ستودنی :: تلخ و شیرین زندگیمون

پاسخ:
سلام
فهمیدم که خودت بودی بی بی جون:)
گفدم بی بی که می دونه من با ادبیاتش آشنام چرا ناشناس زده خوووو
به ضمیر ناخودآگاه عقیده دارما اما شانس نه
به نظرم اگر از ابتدا درضمیر ناخودآگاهمون به چیزهایی که علاقه داشتیم کار می کردیم الان بهش رسیده بودیم
به خودم به عینه ثابت شده که الان هرچی دارم و ندارم مربوط به آرزویی شاید بچگانه یا نوجوانانه در ذهنم بوده
:)
مثلا:

1- همیشه فکر می کردم کارمند باید بشم اما هیچ وقت به کیفیت کار متاسفانه فکر نکردم:|
2-توبچگی هروقت از خیابون.... رد می شدیم پنجره رو می دادم پایین تا هوای تازه با بوی درخت به مشامم برسه. چشمامو که بسته می بستم ارزو می کردم یه روزی اون جاها زندگی کنم. خوب الان هم شرایطش مهیا است.
3-ته دلم به این عقیده داشتم تا کارم درست نشده ازدواج نکنم
4-تو مخیله ام بود که ازدواج دیرتر بهتره
5-از ماشین شاستی بلند خوشم نمی اومد از ماشین معمولی هم همینطور دنبال یه چیزی این مابین بودم
6- تو دلم همیشه یاز بیماری سرطان می ترسم . بزرگترین ترسیه که تو دلم مونده و نگرانم با این سبقه ای که دارم سر من یا یکی از نزدیکانم بیاد:(

ممکنه خیلی از خواسته های دلم بچگانه بودن و غیرعاقلانه اما الان وقتی حساب کتاب می کنم می بینم همونا نصیبم شده.

ما هرجور فکر کنیم تو ضمیر ناخودآگاهمون نقش می بنده و آخرسر همون هم قسمتمون میشه:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

نام *

پست الکترونيک

سایت یا وبلاگ

پیام *

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

یا ، یا ، ، <strike> یا <s>، ، ، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، ، ، <a href="" title="">، ، <div align="">

کد امنیتی *

ارقام فارسی و انگلیسی پذیرفته می‌شوند

نظر بصورت خصوصی ارسال شود

پست الکترونیک برای عموم قابل مشاهده باشد