پشت میزم نشستم از پنجره اتاقم چشم دوختم به پنجره خونه ای که 100 متر اونورتره. خونه ای که یه قسمت از پرده اش رفته کنار تا نور خورشید بیفته روی قالی هاش. تا انرژی بده به اهل خونه.بوفه چوبی که کنار پنجره به چشم میخوره.
حس خوبی دارم به اون خونه.احساس می کنم زن خونه این موقع های روز در تهیه تدارک ناهار افراد خونه اس.دلم چایی داغ مامان خونه رو میخاد.
دلم قرمه سبزی میخاد که چشم باز می کنم بوش توی سرم بپیچه.