قبر
ممنونم بابت دلگرمی دادن شما دوستان خوبم.
امروز عموجان رو به خاک سپردیم
تجربه جالبی بدست اوردم امروز
تجربه ای که همیشه ارزوشو داشدم .
قبل از اینکه صاحب عزاها و جنازه از حرم اقا امام رضا برسن
ما رفتیم سرخاک.
هنوز داشتن قبر عمومو میکندن
منم یک دل سیر با قبرشون صحبت کردم. یاد مرگ کردم و ترسیدم.
تا اینکه دلمو یکی کردمو چادرمو چپه سرم کردم رفتم سمت قبر
اول نشستم لبه قبرشون بعد یواش یواش خوابیدم تو قبر
به شونه راستم خوابیدم.
تصور کردم سنگ لحد رو بزارن روم دیگه ارتباطم با بیرون تمومه
همسایه کناری که صورتم به سمت قبرش بود رو سلام دادم:)
تجربه جالبی بود.
اولش با ترس فراوون رفتم توی قبر اما وقتی دراز کشیدم توش عجیب ارامشی بهم دست داد.
الان هم با خودم میگم عموجان همونجایی خوابیدن که من توش خوابیدم . برا همین دلم ارومه.
"خدایا شنیدم عذابی بالاتر از فراق تو در اون دنیا برای ادمیان نیست. میسوزه دل که بهش نگاهی نکنی"
خدایا عمر با عزت و زیباترین مرگ رو قسمتمون کن که از لحظه مرگ دستمون از همه چیززز کوتاهه.