فنگیلی
پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۵۲ ق.ظ
دیروز هم رسیدم خونه پریدم تو اشپزخونه به غذا درست کردن برا شوشوخان که شب میخاستن برن سرکار.
شوشوخان که رفتن دوستم با فنگلیش اومد:)
تموم مدت قبل نیومدنشو میدویدماااا .یه کوچولو که دراز کشیدم تا خون برسه به مغزم فهمیدم چقدر خسته ام:(
دوستم که اومد جوجه شو که دیدم خدا دنیا رو بهم داد. اصن یادم رفت که دوستمو خیلی وقته ندیدم خخخ . سریع نی نیشو بغل کردم اوهم زودی تندی خندید و اومد بغلم:)
اینقده برام شیرین بود که نهایت نداشت^_^
فنگیلی13ماهشه برا من اینقده با گوشی تلفن ژست گرفت و حرف زد که نگو:))
۹۵/۰۲/۰۹